ღ♥ღ lonly girl ღ♥ღ
افسوس که من تو را تو او را و او دیگری را دوست دارد...
در دیوار می گوید دل بیمار می گوید کمی آنسوی دل آن دخترک خونبار می گوید دل من هم به حال دختری بی یار می گرید دخترک گریه کنان می پوید به گمانم که کسی می جوید آری از دور شنیدم که کسی می گوید دخترک تنها نیست او خدا را دارد ... آری من از نسل" کوروشم "....... من که ماندم و ماهی ۴۵ هزار تومن یارانه!!! ...... من از نسل ستار خان و باقر خانم ، که فقط ترافیک خیابانش برایم ماند !!! .....از دریای کاسپین ،فقط و فقط بلاهایش برایم ماند !!! ..... از خلیج فارسش ، فقط رای گیری هایش !!! ......از آذربایجانش ، جکهایش برایم باقی ماند !!! .....از آزادی بیان ، برایم دیوار های دستشویی های عمومی ماند !!! ....... ابراز احساساتم شد "اس ام اس" !!! ..... زندگیم گره خورده به زندگی مجازی !!! .... فریادم شد دکمه های سرد کیبرد!!! ...... آری من از نسل "کوروشم می گویند : شاد بنویس... گاهی کامل فراموش می کنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته که بدان می خندم دوست دارم پرواز کنم تا که از میان ابرها بگذرم و به وسعت عشق تو دست یابم دوست دارم که تنها در گوشه ای خلوت گزینم تا که شاید ذره ای از زجرهایت را حس کنم دوست دارم در نگاه عاشقت قرق شوم تا که شاید گرمی اشکهایت را لمس کنم دوست دارم زیر دوش آب سرد ساعتی بی اختیار بایستم تا که شاید تلخی آن لحظه را زندگی کنم دستم را در زیر خاکستر خاموش عشقت فرو بردم اما سوختم سوختم از آتش روشن زیر خاکسترت از من آزرده مشو، رابطه ها زمانی زیبا می شود که برای یاد کردن هیچ دلیلی جز دلتنگی نباشد . گرم ترین احساسات را نصیب کسی کن که در سردترین لحظات در کنار توست . خدایا جای سوره ای به نام عشق در قرآنت خالیست که اینگونه آغاز شود: قسم به روزی که قلبت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت ... روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟ پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !.... پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد: فکر می کنم ! پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست ! در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم ! چقدر سخته وقتي كه دلت ميخواد سرت رو به ديواري تكيه بدي باز همون ديواري باشه كه يك بار زيرآوار غرورش له شدي...! چقدر سخته تو چشماي كسي كه تمام عشقت رو ازت دزديد و به جاش يه زخم هميشگي به قلبت هديه داد زل بزني و به جاي اينكه لبريز كينه و نفرت بشي حس كني كه هنوزم دوستش داري...! چقدر سخته گل آرزوهات رو تو باغ ديگري ببيني و هزار بار تو خودت بشكني و اون وقت آروم زير لب بگي گل من باغچه نو مبارك...!
صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو ، یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ، خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ، لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ، صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ، یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ، تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو . زندگی شطرنج دنیا و دل است قصه ی پررنج صدها مشکل است شاه دل کیش هوسها می شود پای اسب آرزوها در گل است فیل بخت ما عجب کج می رود در سر ما بس خیال باطل است مهره های عمر من نیمش برفت مهره های او تمامش کامل است عقل پرسید دشوارتر از مرگ چیست ؟ قلب جواب داد فراق دوست از همه دشوارتر است ... از خدا ستاره خواستم خدا چشمات و به من داد بوی یاس و پونه خواستم عطر موهات رو به من داد یار عاشقونه خواستم تو رو داد برای فردام طلب بهشت رو کردم هرجا رفتم اونجا بودی هوس بارون رو داشتم تو چشات گریه نشوند تو خزون بهار و خواستم روی گونه هات گل افتاد گرمی یه عشق رو خواستم تو زدی اسمت رو فریاد هر شب اومدی به خوابم نمی خواستم بری از یاد خدا برای هر بهونه ام یه هدیه از تو فرستاد روز مرگم هرکه شیون کند از دوروبرم دور کنید همه را مست و خراب از می انگور کنید مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید مست مست از همه جا حال خرابش بدهید برمزارم نگذارید بیاید واعظ پیر میخانه نخواند غزلی از حافظ جای تلقین به بالای سرم دف بزنید شاهدی رقص کند جمله شما دست بزنید روز مرگم وسط سینه من چاک زنید اندرون دل من یک قلمه تاک زنید روی قبرم بنویسید وفادار برفت آن جگر سوخته خسته از این دار برفت دنیا را بد ساختند کسی را که دوستت دارد ، دوستش نداری کسی را که دوستش داری ، دوستت ندارد کسی را که دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم آیین زندگانی به هم نمی رسید و این رنج است عشق یعنی این /. قفس داران غرورم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پا به پای عشق رفتن پر و بال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدند چه بی پروا حضورم را شکستند رهایی در وجودم موج می زد ولی رویای کورم را شکستند غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار خندید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت ؛ گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک لیک آن خار در آن دست خزید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید گل با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت سلام . همیشه یه کسانی بودند که بهم می گفتند تو چرا عشق نداری ؟ همیشه بودند کسانی که می گفتند عشق یعنی زندگی می گفتند که اگه عاشق نیستی یعنی زندگی نکردی ولی نگفتند اگه اسیر یکی بشی دلت میسوزه نگفتند اگه با چشمانش نگاهت کنه ، انگار تمام وجودت رو به آتیش می کشن نگفتند اگه تمام روز ببینیش بازم دلتنگش میشی نگفتند تو دیوونش میشی و اون بی خیالت میشه و میره !
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با سه تارش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد...
با چشمهای ِ خیس ...!!
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی
ميروم از خانه ي تو،
قبل رفتن تو بدان عاشق و بي تقصيرم،
تو اگر خسته اي از دست دلم حرفي نيست،
امر كن تا كه بميرم به خدا مي ميرم...
Power By:
LoxBlog.Com |